طلای شجاع پارت ۱۹

طلای شجاع پارت ۱۹
سه سال بعد:
یون:
بعد از اون شبی که به هم اعتراف کردیم به پیشنهاد جیمین از اون کشور فرار کردیم
الان توی یه پایتخت   یکی از کشور های نزذیک زندگی میکنیم
حدود یک ساله که ازدداج کردیم
جیمین توی بخش اداری قصر کار میکنه و منم توی خونه به بچه هایی که هزینه تحصیل ندارند رایگان درس میدم
چند روزیه که خبر  اومدن پدر جیمین به این کشور بخش شده
خیلی میترسیدم از این که مبادا جیمین رو توی قصر ببینن
و ما رو از هم جدا کنند
.
.
.
.
ساعت از نینه شب هم کذشته بود و هنوز جیمین نیومده بود همیشه سر شب میومد ولی الان....
نگران بودم....خیلی زیاد....با دلشوره کنار باغجه گل ها راه میرفتم
+نخوابیدی؟
=جیمینااا
محکم بغلش کردم
=چرا اینقدر دیر کردی؟
دلم هزار راه رفت
+ببخشیدعزیزم! خبرا رو که شنیدی پدرم اینجاست مجبپر شدم تا وقتی که به اقامت کاهش بره تو قصر بمونم!
=اشکالی نداره!
خسته ای بریم‌ تو شام بخوریم!
+مگه نخوردی؟؟؟؟
=مثن منتظر تو بودم!
+ببخشید عشقم!
=اشکالی نداره بیا بریم
جیمین:بعد از شام به یون کمک کردم تا ظرف هارو بشوره بعدم جامون ذو انداختیم و در حالی که بغلش کرده بودم خوابیدیم
صبح با صدای شکتن چیزی بیدار شدم
×جیمیننننن بیا بیرووونننننن
دستمو از زیر سر یون بیرون کشیدم
خدارا شکر خوابش سنگین بود
پتو رو روش مرتب کردم
و بیرون رفتم
با دیدن شخس رو به روم ترس هنه وجودمو گرفت!
لایکا ۱۰۰
دیدگاه ها (۱۱)

طلای شجاع پارت ۲۰ (آخر)

هَن پارت ۱۳ جواب سوالم یادتون نره😉 کامنتش کنید😃

طلای شجاع پارت ۱۸

هَن پارت ۱۲

P¹³مامان: بابا ول کنید این داماد بزرگ ماروجین : ممنونم مامان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط